محمد جوادمحمد جواد، تا این لحظه: 17 سال و 4 ماه و 19 روز سن داره

نی نی توپولی

شرایط محیطی...

تواین چند روزی که از عمر  نی نی عمو ابوالفضل(امیر عباس)  میگذره محمد حسابی ...میکنه اما به طور غیر مستقیم  با انجام کارهای عجیب غریب که تا حالا ازش ندیده بودم به هرحال از مرکز جلب توجهی(نگاه اطرافیان)... خلاصه باید خودشو با شرایط جدید وقف بده واینم با گذشت زمان رخ میده...
28 تير 1390

آخرین روز سفر...

از اونجایی که شب دیر خوابیده بودم به سختی بیدار شدم خانمها صبحونه خوردند بعد آقایون اومدند صبحانه خوردند منم فقط محمدو از تو پذیرایی آوردم تو اتاق تا ساعت 10 خوابید بعد با صدا آهنگ از خواب بیدار شد بعدیه سری مهمان های دیگه اومدند حسابی شلوغ شده بود کولر گازی هم دیگه جواب نمیداد گرما هلاک شدیم ناهار خوردیم داماد رفت حموم دیگه خودتون بهتر میدونید مراسم بعد از حموم آتیش و اسفندو بزن و  برقص لباس پوشوندن تن دامادو باقی ماجرا... باز آقایون رفتند خونه همسایه خانمها دیگه...شدند و هر کی به انجام اموراتش می رسیدتا اینکه ساعت 8 لباس محمدو تنش کردم خودمونم آماده بودیم رفتیم تالار فرهنگیان خیلی نکشید که عروس داماد اومدند باقی ماجرا... بعد از ...
27 تير 1390

یا صاحب الزمان...

یا مهدی ای نقطه شروع شفق، ای مجری حق   میلاد تو قصیده بی انتهایی است که تنها خدا بیت آخرش را می داند   بیا و حسن ختام زمان باش . . .     ...
26 تير 1390

سفر ...

دوست جونای عزیز سلام... چند روزی میریم مسافرت به خطه سرسبز گلستان با اجازتون چند روزی پست جدید ندارم اومدم مفصل  توضیح میدم فعلا ...بای دلم براتون تنگ میشه..
22 تير 1390

معرفی یه کتاب...

دوستان عزیز این کتابی که میخوام معرفی کنم خودم خوندم کتاب مفیدی است کلید رفتار با کودک سه ساله دکتر سوزان ای گاتلب مترجم :زهرا جعفری انتشارات: صابرین نگاه دقیق به دنیای کودک سه ساله با توجه به جنبه های   حرکتی رشد عاطفی و زبانی رسدرفتاری وسرشت اودر این کتاب در مورد انضباط روابط با اطرافیان ونیز برنامه های پیش از دبستان پیشنهادهایی مطرح می شود و شما می آموزید چگونه کودکی با اعتماد به نفس بیشتر و خلاقتر پرورش دهید.
20 تير 1390

دلتنگی...

صبح که از خواب ناز بلند شدی بهونه پرهام رو گرفتی ما هم زنگ زدیم دایی مهدی اینا ناهار اومدند دور هم بودیم بابا جون رحمان ومامان جون مرضیه هم رفته بودند دامغان نامزدی حدیثه( نوه عمه مریم) دایی مجتبی هم خونه بود خونه ما نیامد امروز هوای تهران بیش از حد گرم بود نمیدونم شمال بخوایم بریم با شرجی بودن اونجا چه کنم. غروب با دایی مهدی اینا رفتیم پارک شاهد (شهر بازی) محمد جواد و پرهام حسابی بازی کردند و لذت بردند و آتیش سوزوندن منم سوار کشتی صبا شدم حسابی جیغ زدم ...خیلی هیجان داشت منم عاشق هیجان.. بعد پارک برگشتیم خونه سریال تلوزیونی ستایش ومختار رو دیدیم بعد من و محمد جواد رفتیم حیاط درختای تو حیاط وتو خیابون رو آبیاری کردیم حالا میخوایم ...
18 تير 1390

یک سوال...

از محمد جواد سوال میکنم غذا میخوری کجا میره؟ از گلو میره توشکم بعد میره تو انگشت پام دو تا از انگشتان پام بزرگ میشند منم بزرگ میشم میرم مدرسه...  
16 تير 1390